میرزا !
تو چایت را بنوش و لوله را پر کن

گمانم زیر باران نم گرفته کیسه ی باروت

هوای جنگلی باران خون و اشک و باروت است
درختان بس وفا کردند و قوم تک سواران بس خیانتها

تو چایت را بنوش و تا دم آخر
سراپا باش
صدای زوزه های گرگ بی رحمی
بسان آدمی بر گوش می آید
#و_مرگ_شیرها_آغازسلطانی_روباه است بر جنگل
تو چایت را بنوش
چشمت را بشور با آب باران
زمستان فصل گرگ است و بهار ما بدون گل
و نامت را در کتاب خاطرات و شرح تاریخش
فقط در حافظ کوتاه می فهمیم

#رضاقموشی

🔴🔵 تو را به روشنای شب می سپارمت
آهی بکش در سکوت خلوت شب
برای دردهایی که چشیده ای
اشکی بریز برای خاطر ظلمی
که روز دیده ای
شب تیره نیست کمتر اشتباه کن
من تیرگی به روزهای روشن دیده ام
روزی که لگد مال میشود حقی
با چرخش زبان به کذب
پیشانی ریا
من ظلم را
به روشنایی زیر آفتاب دیده ام
شب تیره نیست
بلکه فرصت دوباره بیداریست
#رضاقموشی

🔴🔵 هر بار که می ناب درون جام شد ،
تا لب به جام رسید ، باده ی زهری شراب شد ،
هر دم که جام می به لب خنده ای رسید ،
جانی به لب رسید و آبی که سراب شد ...
این راه زندگی عجب دل بَرَد زما
هر نقطه که آب دیده ام سراب شد

#رضاقموشی
تا لب به جام رسید ...
جان به لب شدیم

🔴🔵 دلنوشته :
چنان رستم به جنگیم و به پیکار
گهی از پشت گهی از سینه خنجر
امان از لحظه ی تلخ وداعی
که هم فاتح و هم مغبون باشی
و داغ دل بسوزد جان قاتل
چو مقتولش بود شهزاده فرزند .
#رضاقموشی
#جنگ_جهل
#غفلت